؟؟؟؟؟؟

+نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:,ساعت20:39توسط mandana |
ذهن را باید شست...

ذهن را باید شست"

تا نداند که کبوتر زیباست"

و زمستان سرد است"

ذهن را باید شست"

تا نگوید که کلاغان زشتند"

وشگفتی دور است"

پس به هنگام غم و شادی

خویش. ذهن را خالی کن"

تا خدا وارد این کعبه شود"

صحنه ها را بپذیرد"

در بلندای عواطف به تماشا

بنشین روح در حسرت هر

ثانیه است......"

 

                      

+نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:30توسط mandana |
آه.....

آه بگذار که آگه شوی و بدانی که در این قالب

محدود تو نامحدودی"

آمدی خنده کنی گاه هم گریه کنی بدانی

از خود کودک و ضعف و توانایی"

آمدی شکل بگیرد در تو معنویت و به آغوش

بکشی "کودک درون" و سرافراز کنی مرد

اهورایی را......

+نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:20توسط mandana |

خودم رو.....

گاهی دلم میخواد خودم رو بغل بگیرم

و ببرم بخوابونمش"

لحاف رو بکشم رو ش و دس ببرم

موهاشو نوازشش "

کنم حتی براش لالایی بخونم

وسط گریه هاش بگم غصه"

نخور خودم جان"درست میشه

درست میشه اگر هم نشد به

جهنم" تمام میشه بلاخره تمام میشه......

+نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:,ساعت19:44توسط mandana |

زن بودن کار مشکلی است مجبوری :

مانند یک بانو رفتار کنی, همانند یک مرد کار کنی, شبیه یه دختر جوان به نظر

برسی, و مثل یه خانم مسن فک کنی.....

+نوشته شده در جمعه 6 بهمن 1391برچسب:,ساعت18:41توسط mandana |