نميدانم اينجا كه ايستاده ام تقدير من است
يا تقصير من.اما وقتي يافته هايم را با باخته هايم مقايسه ميكنم
ميبينم چون خدا را يافتم هر چه باختم مهم نيست آموختم كه تمام
ماجراهاي زندگي فقط قانون عشق بازي خدا با ماست......
ذهن را باید شست"
تا نداند که کبوتر زیباست"
و زمستان سرد است"
ذهن را باید شست"
تا نگوید که کلاغان زشتند"
وشگفتی دور است"
پس به هنگام غم و شادی
خویش. ذهن را خالی کن"
تا خدا وارد این کعبه شود"
صحنه ها را بپذیرد"
در بلندای عواطف به تماشا
بنشین روح در حسرت هر
ثانیه است......"
آه بگذار که آگه شوی و بدانی که در این قالب
محدود تو نامحدودی"
آمدی خنده کنی گاه هم گریه کنی بدانی
از خود کودک و ضعف و توانایی"
آمدی شکل بگیرد در تو معنویت و به آغوش
بکشی "کودک درون" و سرافراز کنی مرد
اهورایی را......
خودم رو.....
گاهی دلم میخواد خودم رو بغل بگیرم
و ببرم بخوابونمش"
لحاف رو بکشم رو ش و دس ببرم
موهاشو نوازشش "
کنم حتی براش لالایی بخونم
وسط گریه هاش بگم غصه"
نخور خودم جان"درست میشه
درست میشه اگر هم نشد به
جهنم" تمام میشه بلاخره تمام میشه......
زن بودن کار مشکلی است مجبوری :
مانند یک بانو رفتار کنی, همانند یک مرد کار کنی, شبیه یه دختر جوان به نظر
برسی, و مثل یه خانم مسن فک کنی.....
چه زیباست
زیر باران گریه کردن
به شانه های استوارت تکیه کردن
در لحظه های ناب زندگی تو را همچون ثانیه دنبال کردن
دل دریا را شکافتن لحظه های بی شما را ساختن
لحظه های ناب را در دل دریا معنا کردن قطره ای از شراب
دل را مستانه نوشیدن رویای من"ای خواب من" ای مستی
شراب من" ای ناجی شب های من" کار توست شبانه خواب
را دزدیدن با لبهای مستت عاشقانه بوسیدن"
لحظه های ناب را دزدیدن بوسیدن مانند ابر بهاری.
گریستن کار توست که با ابر بهاری همراه شوی یا هم قدم
قصه ها همتای ماه شوی" یا زیبا همچون عکس ماه در
آب شوی.......
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد
دل من ز غصه خون شددل او خبر ندارد.....
دیشب خدا را در آغوش گرفتم
در حالیکه می گریستم خدا فرمود:
فرزندم پس آدمت کو؟؟؟؟
گفتم در آغوش حوای دیگری است.
تو را من چشم در راهم
"همه هنگام"
نه چون نیما که می گوید
"شباهنگام"